زندگی جدید من

اینجا از خاطرات روزهای زندگی در کنار همسرم می نویسم و تمام چیزهایی که دوست دارم و ندارم

زندگی جدید من

اینجا از خاطرات روزهای زندگی در کنار همسرم می نویسم و تمام چیزهایی که دوست دارم و ندارم

آدرس جدید

ادامه ی این پستها در همان وبلاگ قبلی:

http://dayzad.blogsky.com/

خونه ...

میخوایم خونه بخریم اما ی کوچولو پول کم میاریم...

به دلتون بد راه ندین مبلغ زیادی نیست 20 میلیون ناقابله!!!

خلاصه که سخت کار می کنیم و در واقع میدویم اما نمی رسیم اما تنها یک امید هست و اون عشقی هست که به هم داریم.

حتی اگر از خستگی در حال بیهوشی باشم به چشمان مهربان همسرم که نگاه کنم تمامش فراموش میشه و جای اون رو امید و توکل پر میکنه!

هیچ وقت چیزی رو به زور از خدا نخواستم خونه رو هم به زور نمیخوام چون اگه قسمتمون و خیر و صلاحمون باشه ی جوری جور میشه که خودمونم باورمون نشه مثل قضیه ازدواجمون که هنوزم باورمون نمیشه!

جاتون خالی یکشنبه که شیفت همسرم بود رفتیم حرم خیلی همه ی دوستانم رو دعا کردم خیلی!!!!

الان موقع امتحانات عزیزمه خیلی سخته لطفا براش دعا کنید تا موفق بشه! طفلک سرما خورده هم هست و دیشب ی پنی سیلین خورد.

خلاصه از اوضاع و احوالات ما همین ها بود. تمام فکر و ذکرمون شده خرید خونه که اگه خریداری بشه خیلی خوب میشه!

پ.ن) تو که میدونی تمام توکلمون به تو هست و با دست خالی زندگی رو شروع کردیم خودت هوامونو داشته باش! میدونم که هوامونو داری حالا یکم بیشتر داشته باش ناسلامتی ما همسایه ی امام رضا(ع) ایم نمیشه یکم پارتی بازی کنی؟

روزانه نوشت2

سلام

با همسر مهربونم راجع به وبلاگ و اینکه گاهی دوتایی باهم توش بنویسیم صحبت کردم.

حرفی نداشت یعنی فکر کنم ایده ی بدی نیست حتی اگه دلمون بخواد می تونیم بعضیهاشو رمز دار کنیم.

فعلا که سرش خیلی شلوغه.

دیروز یادم اومد که اصلا اینجا توضیح ندادم که ما چند ماهه که باهم ازدواج کردیم. ما دقیقا روز 13 شهریور 90 به هم محرم شدیم و روز 8 مهر مجلسمون بود. هنوز خیلی از خصوصیات هم رو تازه داریم می شناسیم.

راستی دارم ی شالگردن کوچولو می بافم. تازه از مامان یاد گرفتم. صبح به همسر مهربونم گفتم که اینو برای پسرمون می بافم ولی اون گفت شایدم برای دخترمون. برام این عکس العملش جالب بود. نمیدونم چرا فکر می کردم اگه بگم واسه پسرمونه بیشتر خوشحال میشه!

اما اون همیشه میگه که فقط سالم بودن بچه براش مهمه!

هرچند الان حرف زدن راجع به این موضوع هم خیلی زوده! آخه ما هنوز خونه ای نداریم که بخوایم به فکر این چیزا باشیم.

برای خونه مون خیلی فکرا دارم. همش تو این فکرم که اولا چطور صاحبش بشیم و ثانیا اگه خونه دار شدیم چطوری وسایلمو توش بچینم. از الان ذوق دارم. هر روز دعا میکنم که زودتر همه چیز جور بشه!

هنوز درد پام بهتر نشده واسه همین به مهربونم گفتم وقتی رفتی حرم (امروز شیفتشه)برام دعا کن اونم گفت ی دعای دو قبضه ی مخصوص میکنه و کلی سفارشمو میکنه اما راستش حسابی نا امید شدم و فکر نمیکنم حالا حالاها خوب بشه!

تو اولین فرصتی که پیش بیاد باهم میشینیم و ی پست دو نفره ی جانانه میذاریم.

روزانه نوشت1

سلام

این اولین پستی هست که مینویسم.

امیدوارم زود از نوشتن مایوس نشم.

اینجا قراره از روزها و زوایای جدید که در زندگی من ایجاد شده و از چیزهای جدید که این روزها میبینم و یاد می گیرم بنویسم .

شاید خاطرات یا اتفاقات زندگی و یا گاهی روزانه نوشت.

هنوز در مورد اینکه هر روز بنویسم یا نه تصمیمی ندارم. شاید هم باهم اینجا نوشتیم ! من و همسرم.

نمیدونم!!!

اگه دوست داشته باشه! چرا که نه؟؟؟