زندگی جدید من

اینجا از خاطرات روزهای زندگی در کنار همسرم می نویسم و تمام چیزهایی که دوست دارم و ندارم

زندگی جدید من

اینجا از خاطرات روزهای زندگی در کنار همسرم می نویسم و تمام چیزهایی که دوست دارم و ندارم

آدرس جدید

ادامه ی این پستها در همان وبلاگ قبلی:

http://dayzad.blogsky.com/

روزهای سختی که سپری شد...

سلام به همه ی دوستانم

اول از همه ی دوستان عذرخواهی میکنم که نگرانشون کردم  (خودم میدونم که نگران نبودید حالا لازم نیست بهم یادآوری کنید! ) چه خبرا؟ همگی حالتون خوبه؟دلم برای همگیتون تنگ شده!

والله عارضم به خدمتتون که توی این مدت که نبودیم خیلی ماجراها پیش اومد اعم از تلخ و شیرین...

ی مدت که بیمار بودم و کارمون شده بود رفتن از این دکتر به اون دکتر و شنیدن نظرات دکترهای مختلف و دادن آزمایشات فراوان و خرید داروهای گرون قیمت و بستری و بیمارستان و اتاق عمل و کمپرس کردن جای سرنگ ها و آنژیوکت ها...

بعد از این ماجراها هم که اونقدر ضعیف شده بودم که بیخیال رژیم و تیپ و هیکل شده بودم و الان به طرز فجیعی چاق شدم البت ناگفته نماند که از فردا رژیم خاص خودم رو شروع خواهم کرد.

خبر دوم اینکه داریم خونه می خریم و بخاطر همین قضیه دیشب رفتیم و هرچی تو بساطمون داشتیم اعم از طلا و سکه فروختیم اما فکر کنم هنوز  ی شش تومان ناقابل پول کم داریم اما جور میشه ایشالله! مهم اینه که اول زندگی بتونیم خونه دار بشیم!

توی مدت بیماری همسر عزیزم خیلی ناراحت بود و خیلی هوامو داشت و از همیشه مهربونتر بود. ازش خیلی ممنونم که بهم ثابت کرد که تو تموم سختی ها کنارمه و مرد روزهای سخته.



خونه ...

میخوایم خونه بخریم اما ی کوچولو پول کم میاریم...

به دلتون بد راه ندین مبلغ زیادی نیست 20 میلیون ناقابله!!!

خلاصه که سخت کار می کنیم و در واقع میدویم اما نمی رسیم اما تنها یک امید هست و اون عشقی هست که به هم داریم.

حتی اگر از خستگی در حال بیهوشی باشم به چشمان مهربان همسرم که نگاه کنم تمامش فراموش میشه و جای اون رو امید و توکل پر میکنه!

هیچ وقت چیزی رو به زور از خدا نخواستم خونه رو هم به زور نمیخوام چون اگه قسمتمون و خیر و صلاحمون باشه ی جوری جور میشه که خودمونم باورمون نشه مثل قضیه ازدواجمون که هنوزم باورمون نمیشه!

جاتون خالی یکشنبه که شیفت همسرم بود رفتیم حرم خیلی همه ی دوستانم رو دعا کردم خیلی!!!!

الان موقع امتحانات عزیزمه خیلی سخته لطفا براش دعا کنید تا موفق بشه! طفلک سرما خورده هم هست و دیشب ی پنی سیلین خورد.

خلاصه از اوضاع و احوالات ما همین ها بود. تمام فکر و ذکرمون شده خرید خونه که اگه خریداری بشه خیلی خوب میشه!

پ.ن) تو که میدونی تمام توکلمون به تو هست و با دست خالی زندگی رو شروع کردیم خودت هوامونو داشته باش! میدونم که هوامونو داری حالا یکم بیشتر داشته باش ناسلامتی ما همسایه ی امام رضا(ع) ایم نمیشه یکم پارتی بازی کنی؟

کار دو شیفت...

دو شب قبل عزیزم گفت که میخواد برای شب تولدم چیزی بگیره اما واقعا دارم دعا میکنم که کاری نکنه آخه همه ی دغدغه ی من شده خرید خونه!

هر دو داریم دو شیفت کار میکنیم اما باز هم...      دلم برای ی خواب طولانی لک زده.

بیخیال از ناله کردن خوشم نمیاد... فقط دعا میکنم که سالم باشیم و بتونیم کار کنیم.

به قول شاعر:

برو کار میکن مگو چیست کار

  که سرمایه ی جاودانی است کار


پ.ن) بله خلاصه اینکه کار کردن عار نیست اما خدا جون، اوس کریم مهربون یکم از اون بسته ی پولای قلمبه بفرست دیگه! فقط بی زحمت تراول باشه!

اوس کریم نوشت: ممنونم که بهمون تن سالم دادی تا کار کنیم و خودمون خرج خودمونو در بیاریم . میدونم تا همینجاش هم هرچیزی جور شده دست خودت بوده! ما رو فراموش نکنی ها!


روزانه نوشت2

سلام

با همسر مهربونم راجع به وبلاگ و اینکه گاهی دوتایی باهم توش بنویسیم صحبت کردم.

حرفی نداشت یعنی فکر کنم ایده ی بدی نیست حتی اگه دلمون بخواد می تونیم بعضیهاشو رمز دار کنیم.

فعلا که سرش خیلی شلوغه.

دیروز یادم اومد که اصلا اینجا توضیح ندادم که ما چند ماهه که باهم ازدواج کردیم. ما دقیقا روز 13 شهریور 90 به هم محرم شدیم و روز 8 مهر مجلسمون بود. هنوز خیلی از خصوصیات هم رو تازه داریم می شناسیم.

راستی دارم ی شالگردن کوچولو می بافم. تازه از مامان یاد گرفتم. صبح به همسر مهربونم گفتم که اینو برای پسرمون می بافم ولی اون گفت شایدم برای دخترمون. برام این عکس العملش جالب بود. نمیدونم چرا فکر می کردم اگه بگم واسه پسرمونه بیشتر خوشحال میشه!

اما اون همیشه میگه که فقط سالم بودن بچه براش مهمه!

هرچند الان حرف زدن راجع به این موضوع هم خیلی زوده! آخه ما هنوز خونه ای نداریم که بخوایم به فکر این چیزا باشیم.

برای خونه مون خیلی فکرا دارم. همش تو این فکرم که اولا چطور صاحبش بشیم و ثانیا اگه خونه دار شدیم چطوری وسایلمو توش بچینم. از الان ذوق دارم. هر روز دعا میکنم که زودتر همه چیز جور بشه!

هنوز درد پام بهتر نشده واسه همین به مهربونم گفتم وقتی رفتی حرم (امروز شیفتشه)برام دعا کن اونم گفت ی دعای دو قبضه ی مخصوص میکنه و کلی سفارشمو میکنه اما راستش حسابی نا امید شدم و فکر نمیکنم حالا حالاها خوب بشه!

تو اولین فرصتی که پیش بیاد باهم میشینیم و ی پست دو نفره ی جانانه میذاریم.